دست سرنوشت ستوده یارمحمودی را به انگلیس میرساند و آنجا زندگی و تحصیل میکند. همان جاست که با فرهنگ دین آشنا میشود و درمییابد زندگی با چاشنی و محوریت خدا میتواند انگیزهای صدچندان به او و دوستانش در گذر از روزهای سخت و دشوار بدهد. راوی پس از این است که درمییابد میتواند با خدمت به خلق خدا، این مسیر جدید را با سرعت بیشتری طی کند.
درباره «تولد در کالیفرنیا» با هدی سادات حامی به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
چه شد سراغ خاطرات خانم یارمحمودی برای تألیف کتاب رفتید؟
سوژه را آقای بهزاد دانشگر پیشنهاد داد، ایشان شناخت قبلی از من و قلم من داشت. مصاحبههای کلی را پیشتر خود آقای دانشگر گرفته بود و پیش از اینکه کار به من پیشنهاد شود این قدر سوژه برای ایشان جذاب بود که خانم یارمحمودی را دعوت کرده بود که به اصفهان بیاید. در همان جلسه من هم حاضر شدم و ضمن صحبت هم از شخصیت ایشان و هم سوژه خوشم آمد و قرار شد مصاحبهها را بخوانم و کار انجام شود.
مراحل تکمیل کتاب چطور پیش رفت؟
من در اصفهان بودم و راوی در تهران که از طریق فضای مجازی و ارسال صدا، مصاحبهها کامل شد. نوشتن کتاب هشت ماه به طول انجامید.
همه کتاب منطبق بر مستندات است یا به عرصه تخیل هم ورود کردهاید؟
من در این اثر سعی کردم به واقعیت پایبند بمانم چون در برابر مخاطبی که احساس میکند با یک زندگی مستند روبهرو است، مسئول هستم پس نباید چیزی از تخیل خودم اضافه کنم. در فضاپردازیها که بخواهم محیط را توصیف کنم ممکن است مثلاً ایشان گفته باشد فضای سرسبز و من آن فضای سرسبز را با خیال خودم توصیف کرده باشم ولی در شخصیت پردازیها و اتفاقهای اصلی من این اجازه را ندارم که در واقعیت دست ببرم یا بخواهم شخصیت را طور دیگری خلق کنم.
در خاطرهنگاری دست نویسنده چقدر برای اینکه اثر جذابی به دست مخاطب برساند، باز است؟
درباره «تولد در کالیفرنیا» با هدی سادات حامی به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
چه شد سراغ خاطرات خانم یارمحمودی برای تألیف کتاب رفتید؟
سوژه را آقای بهزاد دانشگر پیشنهاد داد، ایشان شناخت قبلی از من و قلم من داشت. مصاحبههای کلی را پیشتر خود آقای دانشگر گرفته بود و پیش از اینکه کار به من پیشنهاد شود این قدر سوژه برای ایشان جذاب بود که خانم یارمحمودی را دعوت کرده بود که به اصفهان بیاید. در همان جلسه من هم حاضر شدم و ضمن صحبت هم از شخصیت ایشان و هم سوژه خوشم آمد و قرار شد مصاحبهها را بخوانم و کار انجام شود.
مراحل تکمیل کتاب چطور پیش رفت؟
من در اصفهان بودم و راوی در تهران که از طریق فضای مجازی و ارسال صدا، مصاحبهها کامل شد. نوشتن کتاب هشت ماه به طول انجامید.
همه کتاب منطبق بر مستندات است یا به عرصه تخیل هم ورود کردهاید؟
من در این اثر سعی کردم به واقعیت پایبند بمانم چون در برابر مخاطبی که احساس میکند با یک زندگی مستند روبهرو است، مسئول هستم پس نباید چیزی از تخیل خودم اضافه کنم. در فضاپردازیها که بخواهم محیط را توصیف کنم ممکن است مثلاً ایشان گفته باشد فضای سرسبز و من آن فضای سرسبز را با خیال خودم توصیف کرده باشم ولی در شخصیت پردازیها و اتفاقهای اصلی من این اجازه را ندارم که در واقعیت دست ببرم یا بخواهم شخصیت را طور دیگری خلق کنم.
در خاطرهنگاری دست نویسنده چقدر برای اینکه اثر جذابی به دست مخاطب برساند، باز است؟
در روایتنویسی توجه به جزئیات به جذابیت اثر کمک خواهد کرد که این هم به حافظه راوی و پرسش مصاحبهگر مربوط است. شانس با من یار بود که خانم ستوده یارمحمودی جوان است و حافظه خوبی هم دارد و از این نظر مشکلی نداشتیم. نکته دوم عنصر تعلیق است که نویسنده باید با ترفندهایی آن را در اثرش بگنجاند. اینجا گونه نوشتن، اهمیتی ندارد چون هر اثری که در آن تعلیق نباشد، جذاب نیست.
در این سوژه بیشتر دغدغه نوشتن کتاب را داشتید یا پاسخ به شبهههای نسل امروز؟
در درجه نخست فکر میکردم کتاب برای من است یعنی احساس میکردم خدا خانم یارمحمودی را روزی من کرده تا زندگی او را بنویسم. این روایت میتوانست دست خیلی از دوستان خوشقلمتر از من باشد ولی به من داده شد.
این مسئله را نشانه و لطف خداوند میدانستم. وقتی در کتاب هم بحث نشانهها مطرح شد از خودم میپرسیدم چرا نوشتن این کتاب به من سپرده شده است؛ بر تأثیر این اثر بر زندگی خودم فکر میکردم و بعد مخاطب.
پس بخواهم صادقانه بگویم در درجه نخست به این فکر میکردم که قرار است این کتاب من را در چه مسیری قرار دهد و حالا که کتاب نوشته شده، میخواهم بدانم روی مخاطب چه تأثیری دارد.
اگر بخواهیم کتاب را به دو بخش تقسیم کنیم، به نظر میرسد بخش دوم بسیار کلیشهای و شعاری شده است. چرا؟
انتقاد شما را میپذیرم. هر چند این جملاتی که کلیشهای است مثلاً حجم خوابهایی که در مصاحبهها مطرح بود خیلی بیشتر از این حرفها بود و با مشورتی که با آقای دانشگر داشتم خیلی از خوابها و اتفاقهایی از این دست را حذف کردم حتی جاهایی خانم یارمحمودی اعتراض داشت. ایشان خیلی تأکید داشت مکالمات همان طور که گفته شده آورده شود اما من سعی کردم تا جایی که امکان دارد این مسئله را مدیریت کنم.
چقدر به عناصر داستاننویسی در کتابتان توجه داشتید؟ درست است که کتاب شما روایت بود که باید به حوادث وفادار میبودید اما بالاخره برای کشش و جذابیت کتاب لازم است که به عناصر داستاننویسی هم توجه کنید.
خیلی در این موضوع تلاش کردم، حالا اینکه چقدر موفق بودم را نمیدانم. من فصل اول را طور دیگری شروع کرده بودم غیرخطی بود به خاطر اینکه نظرم این بود که این مدل نوشتن تعلیقش بیشتر است چون هر چقدر تعلیق به ابتدای داستان نزدیکتر باشد کشش آن برای مخاطب بیشتر است ولی با مشورتی که با استاد و دوستانم داشتم به این نتیجه رسیدیم که نه، اتفاقاً این تعلیق ممکن است مخاطب را کلافه کند پس از آن صرف نظر کردم.
یکی دیگر از نکاتی که به لحاظ محتوایی میشود درباره آن حرف زد شور میهنپرستی راوی کتاب است. با توجه به تصویر مخدوشی که جهان از ایران دارد و یا میل به مهاجرت در بسیاری از آثار، اما در این کتاب، راوی مدام دلش برای ایران تنگ میشود و میخواهد به کشورش بازگردد.
دقیقاً این طور است. یادم است من ابتدا کلمه مهاجرت را برای ایشان آورده بودم ولی خانم یارمحمودی به شدت نسبت به این مسئله گارد داشت و تأکید میکرد ما از همان اول که میخواستیم به انگلیس برویم اصلاً قصد مهاجرت نداشتیم و با وجود اینکه میشد آنجا بمانیم، نماندیم. بعدها هم که ایشان ازدواج میکند و شرایط خیلی خوبی برای ماندن در آمریکا دارد اما به ایران بازمیگردد و من فکر میکنم خانم یارمحمودی و مجموعه آدمهای اطراف ایشان به شدت ایران را دوست داشتند و این حس دوست داشتن ایران کاملاً ملموس است.
چالشهایی که برای نوشتن اثر داشتید، چه بود؟
ببینید یک تفاوت بسیار زیادی که نوشتن این کتاب با کتاب قبلی برای من داشت این بود که راوی کتاب کشمکشهای درونی داشت، کتاب قبلی که در حوزه دفاع مقدس بود کشمکشهایش خیلی بیرونی بود و آن کتاب با وجود اینکه دفاع مقدسی بود و من درک خاصی از آن زمان ندارم و اصلاً فضای او را نمیفهمیدم ولی با این حال نوشتن آن خیلی برای من راحتتر بود به خاطر اینکه کشمکشها بیرونی بود، کشمکشها وقتی درونی میشود و اتفاقهای درونی فرد قرار است روایت شود نوشتن خیلی سخت میشود.
خرده روایتها هم چالش دیگر کتاب بود، از یک جایی به بعد تنظیم و نوشتن این خرده روایتها و چینش آنها سخت میشد. شاید اگر زمان به عقب برگردد این خرده روایتها را به گونه دیگری کنار هم بچینم.
در این سوژه بیشتر دغدغه نوشتن کتاب را داشتید یا پاسخ به شبهههای نسل امروز؟
در درجه نخست فکر میکردم کتاب برای من است یعنی احساس میکردم خدا خانم یارمحمودی را روزی من کرده تا زندگی او را بنویسم. این روایت میتوانست دست خیلی از دوستان خوشقلمتر از من باشد ولی به من داده شد.
این مسئله را نشانه و لطف خداوند میدانستم. وقتی در کتاب هم بحث نشانهها مطرح شد از خودم میپرسیدم چرا نوشتن این کتاب به من سپرده شده است؛ بر تأثیر این اثر بر زندگی خودم فکر میکردم و بعد مخاطب.
پس بخواهم صادقانه بگویم در درجه نخست به این فکر میکردم که قرار است این کتاب من را در چه مسیری قرار دهد و حالا که کتاب نوشته شده، میخواهم بدانم روی مخاطب چه تأثیری دارد.
اگر بخواهیم کتاب را به دو بخش تقسیم کنیم، به نظر میرسد بخش دوم بسیار کلیشهای و شعاری شده است. چرا؟
انتقاد شما را میپذیرم. هر چند این جملاتی که کلیشهای است مثلاً حجم خوابهایی که در مصاحبهها مطرح بود خیلی بیشتر از این حرفها بود و با مشورتی که با آقای دانشگر داشتم خیلی از خوابها و اتفاقهایی از این دست را حذف کردم حتی جاهایی خانم یارمحمودی اعتراض داشت. ایشان خیلی تأکید داشت مکالمات همان طور که گفته شده آورده شود اما من سعی کردم تا جایی که امکان دارد این مسئله را مدیریت کنم.
چقدر به عناصر داستاننویسی در کتابتان توجه داشتید؟ درست است که کتاب شما روایت بود که باید به حوادث وفادار میبودید اما بالاخره برای کشش و جذابیت کتاب لازم است که به عناصر داستاننویسی هم توجه کنید.
خیلی در این موضوع تلاش کردم، حالا اینکه چقدر موفق بودم را نمیدانم. من فصل اول را طور دیگری شروع کرده بودم غیرخطی بود به خاطر اینکه نظرم این بود که این مدل نوشتن تعلیقش بیشتر است چون هر چقدر تعلیق به ابتدای داستان نزدیکتر باشد کشش آن برای مخاطب بیشتر است ولی با مشورتی که با استاد و دوستانم داشتم به این نتیجه رسیدیم که نه، اتفاقاً این تعلیق ممکن است مخاطب را کلافه کند پس از آن صرف نظر کردم.
یکی دیگر از نکاتی که به لحاظ محتوایی میشود درباره آن حرف زد شور میهنپرستی راوی کتاب است. با توجه به تصویر مخدوشی که جهان از ایران دارد و یا میل به مهاجرت در بسیاری از آثار، اما در این کتاب، راوی مدام دلش برای ایران تنگ میشود و میخواهد به کشورش بازگردد.
دقیقاً این طور است. یادم است من ابتدا کلمه مهاجرت را برای ایشان آورده بودم ولی خانم یارمحمودی به شدت نسبت به این مسئله گارد داشت و تأکید میکرد ما از همان اول که میخواستیم به انگلیس برویم اصلاً قصد مهاجرت نداشتیم و با وجود اینکه میشد آنجا بمانیم، نماندیم. بعدها هم که ایشان ازدواج میکند و شرایط خیلی خوبی برای ماندن در آمریکا دارد اما به ایران بازمیگردد و من فکر میکنم خانم یارمحمودی و مجموعه آدمهای اطراف ایشان به شدت ایران را دوست داشتند و این حس دوست داشتن ایران کاملاً ملموس است.
چالشهایی که برای نوشتن اثر داشتید، چه بود؟
ببینید یک تفاوت بسیار زیادی که نوشتن این کتاب با کتاب قبلی برای من داشت این بود که راوی کتاب کشمکشهای درونی داشت، کتاب قبلی که در حوزه دفاع مقدس بود کشمکشهایش خیلی بیرونی بود و آن کتاب با وجود اینکه دفاع مقدسی بود و من درک خاصی از آن زمان ندارم و اصلاً فضای او را نمیفهمیدم ولی با این حال نوشتن آن خیلی برای من راحتتر بود به خاطر اینکه کشمکشها بیرونی بود، کشمکشها وقتی درونی میشود و اتفاقهای درونی فرد قرار است روایت شود نوشتن خیلی سخت میشود.
خرده روایتها هم چالش دیگر کتاب بود، از یک جایی به بعد تنظیم و نوشتن این خرده روایتها و چینش آنها سخت میشد. شاید اگر زمان به عقب برگردد این خرده روایتها را به گونه دیگری کنار هم بچینم.
نظر شما